مُد

مُد
گریه تو کار من نبود
کارم همیشه خنده بود
تا وقتی نازنین من
لجوج یک دنده نبود
بِهش می گم عزیز من
تو چشم و هم چشمی نکن
جیبام دیگه سوراخ شده
سَرم کلاه پَشمی نکن
می خواد که پیش رُفقاش
یه جورایی کم نیاره
نمی دون عزیز من
چرا دیگه عقل نداره
خدا دیگه خسته شدم
آتیش به این مد بگیره
آخه دیگه پول ندارم
هر چی که مد شد بگیره
بهش میگم عزیز من
تو چشم و هم چشمی نکن
جیبام دیگه سوراخ شده
سرم کلاه پشمی نکن
زندگی زهر مار شده
حال من و بهم نزن
به جای این افادها
بیا با من قدم بزن
سبحان مرادی

نظرات کاربران