مهرنوش محبی
آشفته

آشفته

چقد دلگیرم و خسته چقد تنهام تو این روزا

چه تقدیر بدی بم داد واسم دیروز و امروزا

دارم کم میشم از دنیا دارم پر میشم از مردن

قمار زندگیم این شد همش تاس بد آوردن

یه جسم خسته از من موند تو این بازی, پر نفرت

یه قلب پاره و اشکی که می ریزه پر از حسرت

چقد آشفتگی سخته میون برزخم انگار

باید این بی کسی ها رو تو ذهنم هی کنم انکار

مثه یه ابر سرگردون پرم از حس باریدن

با فکر دیدن شادی توی اندوه خوابیدن

چه دلگیرم چه آشفته چه تنهام و چقد خسته

یه انسانم که تو دنیا همه درها به روش بسته

 | 

نظرات کاربران

 |